نبض زندگیمون کارن جاننبض زندگیمون کارن جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

درگذر ثانیه های رشدوبالندگیت ومادرانگی های آرام من

همه اسباب بازیهای من

سلام عزیزدلم حس تملک برایه هر انسانی هست برایه شما تواین روزها خیلی بیشتر شده حتی به وسایل همه توحس تملک داری دیروز با بابا علی رفتی خونه مامان بزرگت بابایی وقتی که اومد حسابی میخندید پرسیدم چی شده گفت از دست این پسر نایلون اسباب بازیهای کیاناوپویاکه خونه مامان بود رو برداشته میگه مال حودمه مال حودمه هرچقدرم میگم آخه کارن اینا مال شما نیست جیغ میزنی که نه مال حودمه واونا دبن ((یعنی بدن)) هرکاری کردیم کوتاه نمیومد آخرشم با یکی از ماشینهای پویاجان وچندتا از اسباب بازیهای خودت که اونجا بود کوتاه اومدی وماجرا تموم شده !!! ...
30 آبان 1391

جــــواب ...

جواب سلام را با علیک بده ،     جواب تشکر را با تواضع،       جواب کینه را با گذشت،         جواب بی مهری را با محبت،          .....  جواب سلام را با علیک بده ،     جواب تشکر را با تواضع،       جواب کینه را با گذشت،         جواب بی مهری را با محبت،            جواب ترس را با جرأت،            ...
30 آبان 1391

کربلا

      بازباران با ترانه… می خورد بر بام خانه یادم آمد کربلا را، دشت پرشور و بلا را… گردش یک ظهرغمگین، گرم وخونین، لرزش طفلان نالان، زیرتیغ و نیزه هارا، باصدای گریه های کودکانه، وندرین صحرای سوزان، می دود طفلی سه ساله، پر زناله، دلشکسته، پای خسته. باز باران… قطره قطره، مىچکد از چوب محمل، خاکهای چادر زینب، به آرامی شود گل… بازباران با محرم…   ...
29 آبان 1391

به سـوی او قـدمی برداریـم ...

آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را و دریایى غرق نمی کند "موسى" را کودکی، مادرش او را به دست موجهاى "نیل" می سپارد تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد مکر زلیخا زندانیش می کند اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی ؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد نمی توانند او که یگانه تکیه گاه من و توست ! پس به " تدبیرش " اعتماد کن به " حکمتش " دل بسپار به او " توکل " کن و به سمت او " قدمی بردار " تا ده قدم آمدنش به سو...
21 آبان 1391

ماجرای دندون کشیدن بابایی

سلام گلم تواینروزا اینقدر کارای جالب میکنی که مدام داریم کاراتو واسه همه تعریف میکنیم باباحسین میگه تازگیها مدام دارم به کارای کارن وحرفاش میخندم اصلا نمیدونم این بچه این حرفارواز کجاپیدامیکنه بابایی به سلامتی شروع کرده دندوناش رو میکشه  کلی هم اذیت میشه ولی   میگه باحرفایه کارن این روزا این دندون کشیدن شده تفریح!!!بابایی میگه چند شب پیش بهش گفتی بابایی شینی خویدی دندونات حیاب شده گفتم آره بابایی شیرینی خوردم مسواک نزدم دندونام خراب شد آقایه دکتر اونارو کشید بعد جواب دادی بابایی منم شینی حویدم  مچواچ نه دندونام حیاپ نشد خلاصه گیردادی چندروزه به بابایی که  منم مسواک نزدم پس چرا دندونام خراب نشده ...
1 آبان 1391
1